خرسها و گرگها و روباهها همواره به گله های گوسفند حمله می کنند و گوسفندان همیشه از این موضوع در هراس اند. روزی چوپان یکی از این گله ها تصمیم گرفت با این حیوانات مقابله کند. وی به گوسفندان گفت که می خواهد از خرس و گرگ و روباه دعوت کند که مسئولیت چوپانی گله را بر عهده گیرند.
گوسفندان از این تصمیم متعجب شدند؛ اما چوپان گله علت را برای آنان توضیح نداد . وی این خبر را به گوش خرس و گرگ و روباه رساند. خرس و گرگ و روباه با شنیدن این خبر بسیار خوشحال شدند؛ زیرا اگر مسئولیت پیشاهنگی گله را بر عهده میگرفتند، می توانستند همه گوسفندها را بخورند، اما چه کسی برای مقام پیشاهنگی مناسب بود؟ خرس فکری کرد و گفت: من بسیار قویم . سهم من بیشتر از دیگران است. پس باید من عهده دار این مسئولیت باشم .
گرگ گفت: من بسیار وحشی و درنده ام و بیشتر از خرس و روباه گوسفند شکار کرده ام . سهم من بیشتر از آنان است و من باید پیشاهنگ گله گوسفندها باشم.
روباه نیز گفت : من بسیار باهوشم . چاره اندیشی های زیادی کرده ام . نقش من مهمتر از خرس و گرگ است و من باید رهبر گله گوسفندها شوم.
این مسئله باعث دعوای خرس و گرگ و روباه شد و خرس تصمیم گرفت که گرگ و روباه را با زور از بین ببرد . سپس فرصت را غنیمت شمرد و به گرگ حمله کرد و گردن گرگ را به دندان گرفت و قطع کرد. در همین موقع ، روباه چاره ای اندیشید. روی دام پوشیده از شاخه های درختان رفت و وانمود کرد که روی آنها خوابیده است. خرس با دیدن روباه، ناگهان به او حمله کرد. اما روباه باسرعت از روی دام کنار جست و خرس به داخل آن افتاد.
سرانجام، فقط روباه باقی ماند؛ اما این حیوان دیگر تهدیدی برای گله گوسفند نبود.
|